دستش آرام
دستم را لمس کرد تا به حرکت واداردم و بعد رها شد. نه که ملاحظه کند. ملاحظهای در کارش
نبود، در تماسهای
دستش با دستم، با صورتم، با موهایم، با شانهام، با کمرم.
لمس میکرد، بیمنظور...
ظاهرا بیمنظور.
و من و دست و صورت و موها و شانه و کمرم با این تماسها کنار آمده
بودیم. با بیمنظوریِ
این
تماسها.
من و دست و صورت و موها و شانه و کمرم خودمان را به خریت زده بودیم. ساده بود. فکر
نکردن، خ فقط خاطرهبازی و نه چیزی بیشتر...
ما را در سایت فقط خاطرهبازی و نه چیزی بیشتر دنبال می کنید
برچسب : ترسم,بازگردی,رفته,باشم, نویسنده : m7thlineg بازدید : 158 تاريخ : جمعه 24 شهريور 1396 ساعت: 13:37